پارساپارسا، تا این لحظه: 4 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

پارسا و خاطراتش

اولین عید قربان زندگیم

وقتی من تقریبا ۷.۵ ماهه بودم و در مرداد ماه بودیم، عید قربان شد. من از این عید که اسم دایی من ابراهیم هم توش خیلی می یاد، خوشم می یاد. میگن تو این عید گوسفند قربانی می کنند و گوشتشو به نیازمندها میدن. چند روز بعد عید قربان ، مامانم از من این عکس رو با اسباب بازی بزم انداخت. ...
31 مرداد 1399

هشتمین ماهگرد پارسا

من در هشتمین ماهگردم تو شمال بودم و مامانم همون جا برام ماهگرد گرفت. هرچی اسباب بازی و چیزای دیگه برام تو سفر آورده بود، رو زمین به شکل عدد هشت خارجی چید و از من در کنار این هشت خوشگل، چند تا عکس با کلاه و بی کلاه انداخت. لباس و شلوارک هدیه خاله مامانم هم تنم کرد که خیلی باهاش خوشتیپ شدم. یه ژله نارنجی پرتغالی هم به مناسبت ماهگرد هشتمم، تو ویلای شمال درست کردند و عصر هم جشن کوچیکی برای هشتمین ماهگرد من گرفتند. اینم عکس های ماهگرد هشتم من که یعنی هشت ماهم کامل شد و رفتم تو ماه نه: ...
24 مرداد 1399

اولین سفر پارسا به شمال، دهکده ساحلی بندر انزلی

وقتی اواسط مرداد ماه ۹۹ بود و من هفت ماه و ۲۳ روزم بود، یعنی داشت هشت ماهم کامل می شد و تو ماه هشت بودم، اولین سفر خودم رو به شمال ایران همراه مامان و بابا و مامان بزرگ و بابابزرگ رفتم و ده روزی هم شمال موندیم و خیلی بهمون خوش گذشت. وقتی برگشتیم من هشت ماه و دو روزم بود. مامان اینا تو دهکده ساحلی اطراف انزلی، ویلا دارن و ما رفتیم اونجا موندیم. خیلی سفر خوبی بود و من حسابی آب و هوام عوض شد و چون اونجا بیشتر تو  حیاط یا بیرون بودم، آفتاب خوردم و پوستم کمی برنزه شد. از خود ویلا بگم که من خیلی دوسش داشتم، چون حیاط پر از دار و درخت و سرسبزی داشت که من توش می چرخیدم. این عکس های من تو حیاط ویلاست: اینم منم که داخل هال ویلا برای خودم بساط اس...
24 مرداد 1399

مهارت های من در ماه هشتم عمرم

از جمله مهارت های من در ماه هشتم عمرم این بود که دیگه نشستنم کامل شده و خوب میشینم. از اوایل این ماه هم کلمه های بابا و دد ورد زبونمه. آخه من هم عاشق بابامم و هم عاشق ددر و گردش. برای همین تندتند پشت هم میگم بابا بابا یا دد دد. مهارت دیگه م هم این که سینه خیز خودمو تکون میدم و حرکت میدم. اینم عکس من نشسته با بار و بندیل سفر شمال که ماشالله نصف این باروبندیل ها، برای من نیم وجبیه😃😃 ...
22 مرداد 1399

صندلی ماشین پارسایی

بالاخره صندلی ماشین من هم افتتاح و در ماشین نصب شد. منم راحت روش لم دادم و دوسش دارم. موقع سواری با ماشین هم برای من کوچولو ایمنه. این عکس صندلی ماشین من: اینم منم روی صندلی ماشینم که دارم میرم مسافرت به شمال ایران، بندرانزلی: ...
22 مرداد 1399

پارسا تو پشه بندش

یه پشه بند، برام خریدند که اگه رفتیم شمال، رو من بگذارن که پشه نیشم نزنه. اولین بار که منو داخل پشه بند گذاشتند، واسم جالب بود و کلی توش کنکاش کردم. اینم عکس های من داخل پشه بندم: ...
22 مرداد 1399

اولین شب خوابیدن های من در تخت خودم

وقتی ۷.۵ ماهه شدم، مامان تصمیم گرفت که شب ها منو رو تخت خودم و در اتاق خودم، بخوابونه که به اتاق و تخت خودم عادت کنم و خودش هم کنار تختم می خوابید که احساس تنهایی و ناراحتی نکنم. جالب که رو تخت خودم خیلی خواب بهتر و عمیقتری داشتم و مامان تصمیم گرفت همین روالو ادامه بده. دور تختم هم بالش و محافظ نرده تخت چیدند که تختم برام امن و راحت باشه. اینم عکس اولین خواب شب من در تخت خودم موقعی که دیگه صبح شده بود: و اینم من خوشحال بعد بیدار شدن در تخت خوابم: ...
21 مرداد 1399

پارسا و چادر نماز

من همیشه موقع نماز خوندن مامان و مامان بزرگ و بقیه، خیلی با دقت نگاهشون می کنم که اینا دارن چی کار می کنند و این چیه می پوشند. یک روز مامان دید که من با تعحب چادر نماز سر کردنشو نگاه می کنم، خندید و مقنعه چادر نماز رو سر من کرد که خیلی بهم می اومد و خوشگل و خوردنی شدم با این مقنعه. اینم عکس مم با مقعنه نماز مامانم: ...
21 مرداد 1399